دروغ
پایتخت دود و گوگرد
واسه تو ، واسه دروغات
یه روزی عذاب وجدان
پا می ذاره رو گلوگات
آخه اون قلب سیاهت
چی می ذاره از قشنگیت؟
سرتو به باد میده
دروغای بومرنگیت
یه روزی یکی چشاشو
روی اشک تو می بنده
تو شکنجه می شی و اون
به عذاب تو می خنده
یه روزی همون دهاتی
که شکستشو ندیدی
می رسه به اوج عشقی
که تو هرگز نرسیدی
تو دهات ما دوروٸی
انقدر رواج نداره
واسه دلبری کسی به
دروغ احتیاج نداره
خونه ها روشنه حتی
اگه فانوسی نباشه
کسی نیس که روی شخما
بذر نامردی بپاشه
دزد ناموس نمی ذاره
پاشو تو حریم خونه
اونجا این خیانتا رو
کسی عادّی نمی دونه
برو به شکار تازه
با همون کلام نافذ
تن روسیاه شهرو
می سپرم به تو؛ …خدافظ