تن پوشِ بارون
من از احساس این روزهام پیداست
که پشت گریه هام پنهون می شم
تموم لحظه های بی کسی رو
به جشن خلوتی مهمون می شم
می شه از حال و روزم اینو فهمید
که بغضی با صدام درگیر می شه
می دونم پای جای خالی تو
می مونه قلب من تا پیر می شه
چه جشن سوت و کوری می شه برپا
برای جمع حاضر تو اتاقم
من و تیک تاک ساعت روی دیوار
با عکسای نشسته تو کتابم
می شینم پای تنهایی خونه
تو دستام عکسایِ تو راه دارن
حالا بارون و قاب چشمای من
یه حد فاصلِ کوتاه دارن
می بارم بی اراده بی تامل
تا یاد بودن تو تازه می شه
تو این روزا که خیلی بیقرارم
داره دردام بی اندازه می شه
هنوزم روی عادت پشت شیشه
دوست دارم واسه تو می نویسم
همین الان که اینارو می خونم
مث تن پوش بارون خیسِ خیسم
هنوزم توی بهتِ اون شبی ام
که صبح خونمون رو غرق غم کرد
همون جایی که بی رحمانه دنیا
منو به بی کسی ها متهم کرد
یه عکسی که دوتامون خنده داریم
تو دست گریه های من اسیره
دیگه انگار تنهایی خونه
نفس هامو داراه از من می گیره