اشک

برو از تو چشمای من،بی صدا
نمی خوام ببینن تورو آدما
نمی خوام بپرسن که اشک غمی
نشسته توو چشمای خیسم چرا؟

میدونم که آتیش پنهون دل
با دستای تو سرد میشه ولی
میدونم نباری اگه از چشام
دلم برکه ی درد میشه ولی

می خوام بشکنم بعد از این توو خودم
دلم غرق دنیای دریا بشه
کسی اشک دریارو هرگز ندید
باید کوه غم توو دلم جا بشه

می خوام حسرت روزو یادم بره
باید همسفر با شب تیره شم
می خوام فارغ از خوب و بد ، مثل ماه
توو چشمای دنیا کمی خیره شم

به پاییز و مهرش ببندم دلو
به برگای خشکی که تنها شدن
همونایی که سبز بودن یه روز
حالا رنگ غم های دنیا شدن

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/89482کپی شد!
655
۶