بی تابی

دوستش دارم,کنارم نیست تموم ه آرزوم اونه
نمی دونم چرا چشمام دیگه آروم نمی مونه
یه روز اومد که یادم نیست چرا اومد چرا موندم
چرا دستاشو سایه م کرد و بعد اینجوری واموندم
یه بار دیگه یه بازی بود تموم حس زیبایی
همونی که فقط پیداست تو خواب ه سرد ه رویایی
دلم لرزید ,چقدر خسته فراموشی کنارم موند
دوباره ناامیدم کرد ,منو از قلب ه سنگش روند
هزار بار آرزو کردم,خدایا پس نشونه ت کوش؟
منو تنها نزار ای وای تو این دنیای بی پا پوش!
هزار بار خون ه دل خوردم ,نیومد دیگه یادش پر
تموم ه خواستنش کم بود,منم بازیچه ی تک پر
بکش بازم دل و بی رحم ,حواسم نیست انگاری
بزار عادت کنم بازم ,به این رفتار ه اجباری
دوست دارم هنوزم باز,می دونم بر نمیگردی
میسوزم توی آتیشت ,تو این گرمای نامردی
میون نفرت وتردید,حواسم گنگ و درگیره
تو این تنهایی ه ممتد چرا گریه م نمیگیره
دوست دارم, نرو بازم به قلبم اومده احساس
می دونم بر نمیگردی ولی بی طاقتم حساس
دوست دارم دیگه نیستی دارم دلشوره می گیرم
نمی خوای یاد ه من باشی ,دیگه آروم نمیگیرم

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/89230کپی شد!
1116
۱

درباره‌ی صفورا(صوفی) حقیقی

صفورا (صوفی)حقیقی ,کارشناس زبان انگلیسی , نقاش,ترانه سرا، شاعر من فراموشی ه چشمان ه تو را میخواهم تو به نزدیکى ه قلبم به خودت میخندی نه به این مانم من نه از آن در گذرم تو نگاهت بر من دست در دست منی و چه راحت ،بی ترس قصه ی عشق مرا می‌شکنی و چه آسوده و بی پروایی پر هیاهو بی مرز حرفای بی مغز، لب خندان مرامیبندد ⁦ ?عشق می آید و در روی دلم می‌بندد⁦? ?صفورا ⁦?️⁩⁦✔️⁩⁦