نفسِ آخر(تیرِخلاص)
رفتی حرفی ندارم اما ببین
دیگه از فکر و هوات درنمیام
فاصله ها رو میذارم روو چشام
از پسِ خاطره هات برنمیام…..
عکسایی که جاگذاشتی پیش من
به تـمـومِ طـاقـتـم نارو زدن
کاش بدونی دونه دونه ش چجوری
از خجالتِ چشام دراومدن!
نه میشه خاطراتو پس بزنم
نه میتونم تو رو برگردونمت
یه بلاتکلیفِ سرگردون و مات
تنها میتونه بسوزه با غمت
رفتنت تیرِخلاصِ واژه هاس
بعدِ تو نبضِ ترانه برنگشت
نبودت به دفترم صاعقه زد
دیگه آب از سرِ واژه هام گذشت
نه کاری از من و شعرا برمیاد
نه دیگه از تنِ بی جونِ قلم
نفسِ آخرِ هر ترانه شد
رأسِ ساعتی که دل کندی ازم…