گندمزار
واسه خندیدن حوا
بهشت و زیرورو کردم
همه تلخیشو بخشیدم
بازم از نو شرو کردم
بهشت من چشاش بود و
غمام توو خنده هاش گم شد
همه چی خوب وعالی بود
یهو عاشق گندم شد
یه گندمزارو عاشق کرد
خدا هم فصلِ نو میخواست
میون خنده هاش انگار
ازم گندم و جو میخواست
حوا وسوسه میشد،من
چه ناشی عاشقی کردم
حوا میخندیدو ساده
منو عاشق میکرد هردم
برو حوای آدمکش
نخندی بهتره انگار
جهنم صد شرف داره
به این آشوب گندمزار