تپش

تپش داره تن بارون ,تو این حرفای نامفهوم
فراری میشم از چشمات از اون دریاچه ی مسموم
میخوای تکرار ه شب باشی, دچار ه دیده ی تردید
نفس میخوام واسه موندن یه عالم حرف ه پر امید
باید پیدا کنم راه و ,تو این سردابه بیراهه
وجودم میشی آروم تر ,جدایی آخرین راهه
محاله باورم باشی ,فقط زیباترین اوهام
توی آغوش دلسردت ,تبسم میشه لبخندام
تلف میشم تو خاموشی ,نباید دیر برگردی
بگیر دستای گرمی و ک خیلی ساده رد کردی
رو گونه م جای آتیشه نفسهات سرد می مونه
مبادا گم کنی راه و به این احساس وارونه
دارم آماده تر میشم واسه فردای نامعلوم
تظاهر میکنی یا نه بشم آشفته یا آروم
کنارم گرمیه چشمات ولی بی نور و بی سایه
جای خالیتو میبینم چه آشوبی دلم داره
کفن میخوای واسه دفن ه تموم خاطرات ه دور
بوی کافور می پیچه تو حس خسته ی منفور

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/89015کپی شد!
1122

درباره‌ی صفورا(صوفی) حقیقی

صفورا (صوفی)حقیقی ,کارشناس زبان انگلیسی , نقاش,ترانه سرا، شاعر من فراموشی ه چشمان ه تو را میخواهم تو به نزدیکى ه قلبم به خودت میخندی نه به این مانم من نه از آن در گذرم تو نگاهت بر من دست در دست منی و چه راحت ،بی ترس قصه ی عشق مرا می‌شکنی و چه آسوده و بی پروایی پر هیاهو بی مرز حرفای بی مغز، لب خندان مرامیبندد ⁦ ?عشق می آید و در روی دلم می‌بندد⁦? ?صفورا ⁦?️⁩⁦✔️⁩⁦