رفاقت

بوی خیال گرفته،فضای باتوبودن

بوی بهارگرفته،گلهای پرپرمن

سوی کسی میامد،وقتی پرنده پرزد

ازجانب خداوند،وقتی شکوفه سرزد

شکوفه بوی من داشت

بوی بهاربه تن داشت

خداخدامی کردی

سویم نگامی کردی

دستای کوچک من،تورواون لحظه چیدند

چشای مهربونت،عشق واون لحظه دیدند

گلبرکهای قشنگت،خیس شده بودزشبنم

چوابرای بهاری،گریه می کردی نم نم

گفتی ببربه خونه،هوای باغ مسمومه

گفتم زتوتحمل،این راه ورسممونه

گفتم به توای عشقم،اول باید سفرکرد

دستت بده بدستم،درضمن باید خطرکرد

گفتم به تومی ترسی،نشوندمت روکرسی

توگلدون رفاقت،کاشتمت دستی دستی

آب میدمت که هرروز،تافرداعید نوروز

قطره قطره آب میشم،گم میشم مثل دیروز

به قول اون بزرگوار،همیشه خاطربسپار(بزرگوار=مرحوم شریعتی)

رفاقتا می مونند،گلهای عشق پرازخار

امیرحسین زاده۱۳۸۱/۶/۵

از این نویسنده بیشتر بخوانید: