"زهر افعی"
مث زهر افعی یه درد غلیظ
توی شا(ه) رگای تنم می خزه
درست مثل اینه که هیتلر هنوز
داره توی کوره آدم می پزه
رو پوست و تو گوشت تنم سوزشُ
با آتیش همدردی حس می کنم
مگه بین احساس ما فرقی هست؟
تو سوختی و من اینجا کِز می کنم
تا کی آینه ها رو میشه مخفی کرد؟
که تاریکی بختمون رو نشه
کجا میشه اون افعی رو خفّه کرد؟
که هر جای این مملکت لونَه شه
چشام غرق اشکه ؛ گلوم بغضشُ
مثِ رختِ مُرده به تن می کنه
کدوم ظالمی درد یک ملّتُ
یه جا سهم قلب یه زن می کنه؟
توی آب لیوان؛ چشات زل زده
به بخت چروکیده رو صورتت
هیولا همین زشتی روح ماست
که تصویرش افتاده تو صورتت