تو می گفتی …!

تو یه آسمونِ بی ستاره بودی ،
اومدم نور شدم توو آسمونِت …
تو می گفتی خستم از برگای پاییز
اومدم سبز شدم، تویِ خزونت …

تا می گفتی بی کسی شبیه مرگه،
من واسه تنهاییات می مُردم …
تا می گفتی از،سکوت شب می ترسی،
من شبو از آسمون می بردم…

دوباره زنده شدی کنار من ،
دوباره به زندگی خندیدی …
تو می گفتی زنده ام به نور تو …
من می گفتم تو خودِ خورشیدی…

نمیدونم که چی شد که چی عوض شد …
نمیدونم کی تو رو ازم گرفت …
بی هوا قلب تو لرزید، بد شدی…
همه ی روزُ شبامو غم گرفت …

تو می گفتی نشد عاشقت بشم ..
من می گفتم اون شبا رو یادته ..؟
تو می گفتی قلب من سنگه ، برو…
تو می گفتی عشق من زیادته …

همه ی بهونه هاتو بلدم ،
عشق من برای من قصه نباف …
نگو نم داره چشای تو گلم!
مگه بارونی میشه هوای صاف…؟

https://www.academytaraneh.com/88224کپی شد!
601
۴

درباره‌ی .... .....

پشت هر فاصله ای نام مرا می بینید ... شادمان لحظه اعدام مرا می بینید ... در پس فاصله ها دشت نمانده است دگر ... فرصتی برای برگشت نمانده است دگر ...