زنی از نسل پاک رودابه
بطری خالی و تنی زخمی
نعره ی سوزش و یه درد شدید
سوختن بوی سود سوزاور
بوی وحشت صدای جوش اسید
لرزش و ترس و خصم و ناامنی
باغ وحشی شبیه یک میهن
شوخی شوم و جاهلانه ی تو
ریزش اب روی صورت من
به تمسخر گرفتن وحشت
کوچ از اسم نادر "انسان"
شادی و حس امنیت کوتاه
تب وحشت همیشه بی پایان
زندگی ناگزیر یک تکرار
بی خبر از یه مرگ تدریجی
واژه ی گرم عشق زنده به گور
ادمیت دچار سرپیچی
دختری که یه عمر میترسه
از عبور از کنار اینه ها
زنی از نسل پاک رودابه
مریما ساراها و امنه ها
روح زخمی ولی دلی روشن
پاشو از جات زن شدی که همین!
زن شدی زخم غم بهت بزنن
زن این روزگار یعنی این
سارا،مریم،سهیلا و ندا قربانیان اسیدپاشی های اخیرن.شاید برای بعضی از دوستان سوال باشه
بابت ایرادات کار معذرت میخوام
این صرفا یک دلنوشته ست که تو بدترین شرایط روحی بهش پرداختم
فقط میتونم بگم متاسفم و غمگین
به امید روزی که امنیت رو بهمون برگردونن
سپینود پهلوانی ۱۰/۸/۱۳۹۳