ققنوس
طرحی از تاراج پاییز و
جلوه ای از باغِ بی برگم
بی سپر تن داده بر زخمِ
تیغِ بی رحمانه ی مرگم
شب به فکرِ قتل مهتاب و
آسمان بی نور و ظلمت پوش
موجِ بی آرامشِ دریا
بی نصیب از ساحلِ آغوش
کوچه ها با مقصدِ بن بست
رهگذر تن خسته از آغاز
آسمان جولانگه زاغ و
روزِ پر شکستنِ پرواز
تا به کِی هم بغض باید شد
با سکوت و دردِ بی فریاد ؟
تا به کِی در حسرت پرواز
تن به گور پیله باید داد ؟
چشمه ای خشکیده ام ، اما
برکه ام دریاتر از دریاست
بعد خود سوزی ِ من ، ققنوس
شاید از خاکسترم برخاست
«ققنوس سوخت و ققنوس بعدی هم …»