کـابـوس
صدای بغض بارون و
تو خیابون میشنیده
اونی که حتی تو خوابش
فقط کابوس میدیده
نمیتونه که رویاشو
به این تقدیر بسپاره
با یه بغض قدیمی باز
شبا تا صبح بیداره
نگاهش خیرست اما چشم
به ادمها نمیندازه
دیگه عاشق نیست چون که
دلش رو سخت میبازه
تو بازی به غرورت باخت
همون لحظه که تو رفتی
شده شاعر اونی که تو
نمیدیدیش هیچ وقتی
صدات ارامشش میشد
تو روزایی که بی تاب بود
نمیدونست یه روز میری
همون وقتی که اون خواب بود…ک