ایستگاه پالیزی
کنارم تو نشستی ، با یه توره صافو ساده
هرچی غیر از تو می بینم ، واسه من اینجا سیاهه
یه حسی تو چشاته ،به من میگه تو دنیامی
از لبخندت می خونم ،خالقه جنگله رویامی
نگاهت با نگاهه ، یه مرده خسته اینجا
گره خورده میونه ،جهانه آدمکها
ما دوتا یکدلو بی پروا ، اینقدر سختی کشیدیم
صد بار مردیمو آخرش ، با عشق به هم رسیدیم
…….
یه روزی دیدم تو رو من ، روبروم تنها نشستی
یه بغضی تو گلوت بود ، اما هیچوقت نشکستی
چشات خسته اما روحت ،با یه دنیا می جنگید
فهمیدم که قلبه تو ،درده منو می فهمید
یه عابر پره رمز و راز ،تو ایستگاهه پالیزی
دختری مثه بهار سبز ،با لباس پاییزی
یه احساس توی دله من ،فریاده عشقو کشید
تو چهره جذابت ،جز عشق چیزی ندید