دفتر روزگار

با غم شروع می کنم، با غصه های بیشمار
شاید که گم کردم تورو،تو لحظه های انتظار
.
هر تکه از دفتر من،واژه ای از جنس غمه
از انتظارهای پوچ،اینها تمام حسمه
.
خواستی برات معنا کنم،قصه ی تنها شدنو
گفتم ازین دفتر بگیر،خواستی تا آخرش برو
.
نخوندیو ،خوندم برات؛از بین راه گفتی:بسه،
پایان حس من و تو،هیچ جا به هم نمی رسه
.
گوشم به حرف تو نبود،تکرار می کردم برات
تکرار گفته های قبل،اصرار می کردم به پات
.
چشماتو بستی رو دلم؛رفتی،نفهمیدم کجا
این حرف دوباره تازه شد:لعنت به این تکرار ها
.
دنبال آخرش نباش،قصه ی ما پایان نداشت
شروع تنهایی من،از اولم(اول هم)آخر نداشت
.
از من نپرس ادامه رو؛گفتم که،تا اینجا بسه
تکرار واژه های من،به شهر غم نمی رسه

از این نویسنده بیشتر بخوانید: