صبرم تمومه
امیدوارم از خوندنش خوشتون بیاد …
سردی و بی کَسی رو ، حس میکنم با اشکام
خنده داره ولی من ، انگاری خیلی تنهام
انگاری قلبم واسه ، هیشکی مهم نبوده
حتی اونی که می گف (می گفت )، با من چه عاشق شده
آخ که چه این آدما ، نامردی کردن به من
قلبمو آتیش زدن ، آخه اینا آدَمن ؟
یکی بیاد پیش من ، بگه که این رسمشه ؟
که دوستی و دشمنی ، با همدیگه قاطی شه ؟
که اشک و لبخندمون ، جدایی ناپذیر شه
که خونه ی دلامون ، تاریک و دلگیر بشه ؟
که لب بخنده ولی ، چشات پر از بغض بشن
نفس بیاد و بره ، بی اینکه درکت کنن
اینا همشون با هم ، آتیش به جوونم زدن
خدا چرا آدمــات ، سخته که آدم باشن ؟
این زندگی هم شده ، واسم مثه جهنم
خدا ببر منو که ، صبرم تمومه کم کم