خیال کفن پیچ
دارم حس می کنم مرگ و
توو دستی که تنش سرده
نگاهم رو به دنیا نیس
واسم موندن مثِ درده
ندارم ذره ای حسرت
واسه دل کندن از دنیا
آخه اینجا دیگه قلبی
نمونده حتا توو رویا
شده همزاده تنهاییم
صدای زوزه ی بادی
که دائم توو گوشم می گه
به عشقی ساده دل دادی
دیگه فکرت واسم هیچه
خیالِ تو کفن پیچه
تو بازی کردی با عُمرم
حالا جفت چشمِ تو پوچه
روی دروازه ی برزخ
کشیدم عکست و با خون
نوشتم با هزار ابرو
زدی زخم زبون بر جون
به آغوشِ یه آب دُزدَک
سپردی عشقِ دریارو
شدی هم جُرم یک پیله
که دُوره کرده دنیارو