عکسای تا خورده
((عکسای تا خورده))
ابری که بارونش بهاری بود
موجی که از موندن فراری بود
برگی که با پاییز می جنگید
بادی که ذاتش بی قراری بود
غمگین ترین حالم رو می فهمید
با خنده قلبم رو جلا می داد
دردای پنهونیمو حس می کرد
با مرهم حرفاش شفا می داد
توو خلوتم حس می کنم گاهی
لحن صمیمیشو توی گوشم
وقتی که می خوابم هنوز انگار
شکل تنش مونده توو آغوشم
هر شب غم از یاد بردن رو
با واژه ی هرگز می پوشونم
رو طرح اندامش حریری از
گلبوسه ی قرمز می پوشونم
هرچند اسمش روو کس دیگست
با اینکه دستاش سهم دستم نیست
چیزی بجز عکسای تاخوردش
تسکین این قلب شکستم نیست