چشماتو می بندی…
چشماتو می بندی جهانم خواب می ره،
صبح من از چشمای تو آغاز میشه،
خاکی ترین موجود روی این زمین هم،
با اولین پلک های تو پرواز میشه،
دستامو میگیری و من نابود میشم،
تو مث خورشیدی و من یه قطره آبم،
موهاتو تا وا می کنی سر می رم از عشق،
چشمات باید بسته شن تا من بخوابم،
تا توو خودت می ری جهانم حبس می شه،
مجرم ترین زندانی این عشق می شم،
پاییز می شی تا جهانم زرد باشه،
بارون ترین پاییزی این فصل می شم،
دستاتو می گیری ازم، خودخواه میشی،
دنیامو قسمت می کنی با هر کی اینجاست،
این بازیو یه عمر با من کرده بودی،
چشماتو بستی روی من،دنیات فرداست..
چشماتو می بندی به روم از حال می رم،
تو تا خدا می ری منم وابسته می شم،
این زخم خوردن عادت هر روز من بود،
از خاک بودن توو زمین ات خسته می شم،
بارون و می گیری و از چشمام می ری،
سیگارو روشن می کنی با داغ لب هات،
پاییز داره می گذره… بارون! برگرد،
یه شهر می ترکه لباش از فکر شب هات…
محسن رمضانی
۹۱/۸/۲۵