« معدن »
« معدن »
واسه نقاشی حسّم ،چشات تنهاترین رنگه
قشنگی مث دل بستن ، مث وقتی دلم تنگه
قشنگی مث وقتی که خدا نقاش پاییزه
یا وقتی که بهارو توو رگای غنچه می ریزه
مث این پنجره ، وقتی ، روو پلکاش وزنه ی خوابه
یا وقتی شب توی حجله ش ، عروسی مثل مهتابه
قشنگی مث وقتی که کویر بارونو اهلی کرد
مث غوغای رنگایی ، مث سبز و بنفش و زرد
مث وقتی توو کنج نور ، تب یک سایه خوابیده
مث حسی که از طوفان توو سرتاپای یک بیده
قشنگی مثل اسمی که قشنگیتو به تن داره
مث چشمای آواره م که توو چشمات وطن داره
مث آرامش دریا میون بستر موجی
واسه لمس تن رؤیا شبیه لحظه ی اوجی
تا چشمات معدن واژه س ، میخام شاعرترین باشم
نه جنس حافظ و سهراب ، فقط میخام همین باشم