می دونستی
نگات خیره تو چشمامه,نگام سمت افق خیره
برای التماس کردن حالا خیلی دیگه دیره
…
چشات اصلا جلو دار نیست میخوام از همه چی رد شم
از امشب با تو با عشقت, میخوام بی رحم, میخوام بد شم
…
می دونستی برای من عشق توخیلی حساسه
میدونستی جهان من فقط پابندِ احساسه
…
تنم رو توی آغوشت رها می کردم مثه پر
بهت وابستگی داشتم , می دونستی! … ولی آخر:
…
خیانت سهم من شد ؛ تو , چه راحت حق کشی کردی
دیگه بین ما هیچ چی نیست ! تو قلبم خود کشی کردی
…
تو رفتی , حالا برگشتی , بهم میگی چرا سردی؟
فقط جنسیتت مرده… برو که خیلی نامردی
…
برای التماس کردن حالا خیلی دیگه دیره
برو که دلم از عشقت , از اون دورنگیات سیره
…
نگاتُ از نگام بردار! حالا وقت تمنا نیست
به دنبال چی می گردی ؟ دیگه هیچ عشقی اینجا نیست
.
.
پ ن : ترانه رو سعی کردم از زبان یک دختر بگم