بهشت
« بهشت »
دنیای من کوچیکه ، امّا شاده
دلخوشیاش کمه ، ولی زیاده !
گوشه ی یه دهکده ی دورِ دور
یه خونه ساختم آجراش جنس نور
یه خونه که پنجره هاش رو به باغ
بازه حتی تُو اوج ظهرای داغ
خونه ی من پرده هاش از حریره
خورشیدُ صُب به صُب بغل میگیره
پرستوا تُو سقف خونه ی من
لونه ی خوشبختیشونو میسازن
تُو باغ خونه م پُرِ عطر یاسه
اینجا خزون یه فصل ناشناسه
گُلا منو تُو جشنشون را می دن
به لحظه هام فرصت رؤیا می دن
صدای بلبلا یه سِحر نابه
جاری تر از طرح خوشه یه خوابه
پامو به اون چشمه ی سرد می سپارم
به آب دارم انگاری درد می سپارم
تنگ غروب یه صندلی تُو اِیوون
منتظر منه ، من ِ پریشون
تا که غروبو بپاشه تُو چشمام
یادم بره تُو این بهشت چه تنهام
میخاد منو گره بده به مهتاب
یسپاردم دست حریر یک خواب
شیوع شب اینجاها رؤیاییه
موج سکوتش چه تماشاییه
سقفِ ستاره رو سرم می چرخه
شب پره ای دور و برم می چرخه
شب ، تشک نرم غزل زیرِ پام
ترانه لالایی میگه رو لبهام
صب که میشه من پُر لمس نورم
روحمو تُو برکه ی شُکر می شورم
قشنگتر از قشنگترین آرزوم
بازم نشسته این بهشت ، روبروم