گاهی باید …
گاهی باید خون خورد و ساکت بود
گاهی باید با غصه ها سَر کرد
گاهی باید چشما رو محکم بست
گاهی باید تقدیر و باور کرد
گاهی حقیقت مثل معجونِ
معجونِ تلخی که نظیرش نیست
سخته ولی میشه پذیرُفتش
وقتی که راهی جز پذیرش نیست
حال هوای بره ای دارم
وقتی که توو دستای قصابه
امید رفتن توو نگاهش نیست
تنها امیدش کاسۀ آبِ
کوهم باشی طاقت نمی یاری
با کل دنیا جنگ ممکن نیست
توویه جهان موشک و باروت
بردن فقط با سنگ ممکن نیست
گاهی باید تنها تماشا کرد
گاهی باید تنها تحمل کرد
وقتی که از دست تو بیرونِ
اینجا باید تنها توکل کرد
گاهی باید با غصه ها خندید
گاهی باید با غصه ها سر کرد
گاهی باید چشما رو محکم بست
گاهی باید تقدیر و باور کرد