حکایت

از این حس خوبی که بین من و توست
از این لحظه هایی که فکر هم هستیم
نمیشه جدا شیم، به این سادگی، خُب
آخه جونمون رو، به همدیگه بستیم
***
یه روزی تو آروم، توو قلبم نشستی
بهش عشق دادی، توو غصه نمیرم
مثِ آب بودی، روو آتیشِ این تن
کمک کردی از غم، تشنّج نگیرم
***
منُ راست بردی سر اصل مطلب
نذاشتی بمونم سر یک دوراهی
چه احساس خوبی نگاهت بهم داد
منُ غرق کردی، تووی این سیاهی
***
تو با من نشستی و از عشق گفتی
تو با این حکایت منُ وِفق دادی
بیا تا دمِ مرگ واسم عاشقی کن
آخه توو رگِ من خودت عشق دادی
***
دلم ذره ذره، با احساس تو رفت
تووی قصه ی عشق به آخر رسیدیم
هر احساس پاکی رو از هم گرفتیم
از این راه آخر به باور رسیدیم

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/77227کپی شد!
653
۱۷

درباره‌ی علی عزیزی

"سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت" حافظ. (برای استفاده از ترانه هام این ایمیل منه: azizi2ali@yahoo.com ، خوشحال میشم اگه بتونم کمکتون کنم.)