دنیای رنگارنگ
جهانم چه تماشایی است
پراز رنگ و پراز کینه
پر ازچشمای بی تابی
که از غم ، عشق می چینه
یه عالم سفره خالی
یه دنیا قلب پژمرده
یه شهر آدمک خاموش
که شاید بی صدا مرده
تو این دنیای وانفسا
که کار عشق ، نفرت شد
شب از خورشید می ترسید
خدا ، رنگ جماعت شد
من از مردن هراسم نیست
همه ترس من از فرداست
همون فردای بی رنگی
که رنگش خون آدمهاست
امان از شهر بی باور
امان از حس تنهایی
خدایا تو خدایی کن
بگو با من که اینجایی
من از مردن هراسم نیست
همه ترس من از اینه
ببینم کودک نازم
گلای کینه می چینه
جهانم چه تماشایی است
پر از رنگ و پر از کینه