حرف تازه ای ندارم
حرفِ تازه ای ندارم
روزگارم ای بدک نیس
به من احساسی نداری
دیگه جایی واسه شک نیس
…
سخته با این که می دونم
توو دلت جایی ندارم
اما با همه وجودم
رو غرورم پا می ذارم
…
مثله هیزم، توی کوره
من توو آتیش تو سوختم
از تو خاکسترم اما
باز چشامو به تو دوختم
…
نه امیدی به تو دارم
نه امیدی به خدا هست
کاش می شد چشم از تو برداشت
کاش می شد به قصه پیوست
…
ته این قصه یه حرفِ
که همیشه موندگاره
تو به من بدی نکردی
بدی رسمِ روزگاره