دیو و دلبر
میدونم تو دیگه دستای منو دوس نداری
میگه حسم، واسه رفتنت شب و روز نداری
یادته اون روز پاییزی که بارون میومد ،
چترمو بستی و گفتی کاش فراوون میومد.
وقتی بارون روو موهات بوی گلارو می گرفت
عطر خوبش نفس گلایلارو می گرفت
توو شبای بی ستاره ، وقتی مهتابی نبود،
نگاهِ نقره ای ِ ماهِ تو هم آبی نبود
وقتی شب با مشکی ِ موهات برام یکی می شد
حس عاشقم پر از خلسه و تاریکی می شد
نمیذارم دیو غم قصه مو نا تموم کنه
خوابو توو چشمای دلبرم بخواد حروم کنه
به خدا عاشق ترین دستو توو دستت میذارم
هر چی نرگس ِ روی ِ چشمای مستت میذارم
میاد اون روزیکه که حس رفتن از دلت بره
میشم امواج و تو ، دریا ؛دل ساحلت بره
میدونم دوباره تفسیر می شم از نگاه تو
دوباره دوسِت دارم میگه صدای ماهِ تو
…رها