آخر قضه

آخر این روزگار ، میره سمت دوتا شدن
تو یک من و من یک منم ، حالا تو چشمات و ببند

بدون اگه ما بشیم زود ، دنیا رو ویرون می کنیم
از این کوچه تا اون کوچه ، عالم و ترسون می کنیم

می ترسن آدم های پست ، از ما شدن همسفرا
چرا نندازیم این ترسو ، تو دل بعضی آدم ها

دیدی چه راحت میشه خوند ، شعر فروغ و مثنوی
دیدی دروغ های درشت ، شده حرف های فلسفی

این ها رو باور ندارم ، چون به تو مشکوکم رفیق
دلی به دریاها بزن ، تا من بشم با تو رفیق

حالا همیشگی همین ، همین ما شدنمون
شده یه تیر تشنه به ، چشای خیس اشکیمون

آخر قصه های ما ، جز تنهایی چیزی نداشت
اگه بمونی همسفر ، این ترانه قابلی نداشت

از این نویسنده بیشتر بخوانید: