(( من از پاییز می ترسم…!))
((بسم الله الرحمن الرحیم))
من از پاییز می ترسم
نگاهش سرد و دلگیره
سکوت ظاهرن بکرش
پراز جیغای آژیره!
من از پاییز می ترسم
ازاین بارونیِ مشکی
ازعکسای قدیمی مون
توو ساک خونیِ مشکی!
ازاین ساعت که روزوشب
فقط صفرو نشون میده
زمان هی زهر تبعیدو
به خورد هردو مون میده!
ازاین بادِ پریشونی
که سرده… سرررده … بی رحمه
ولی سرمای پاییزو
کسی جز من نمی فهمه!
منی که بعد تو انگار
شدم شهری که بی مَرده
شبیه مادری هستم
که بچه ش خودکشی کرده!
یه جنگل که تنش دست
سپاه ارّه افتاده
شدم فریاد ماشینی
که توی درّه افتاده!
برای زندگی کردن
امید آخرم بودی
یه عمره بی تو آواره م
تو مثل کشورم بودی
من اینجا بی تو می ترسم
ازاین تقدیر مرگ آلود
هنوزم باورش سخته
که مرگت یک تصادف بود!!!
من ازاین فصل می ترسم
بارم یادآوره درده
دارم یخ می زنم…لطفا
بگو پاییز برگرده…!
۱۳۹۲/۰۶/۲۶
((سرنوشت تان بهشت))