دیگه از چشم خودم میترسم!
وقتی ماهِ شبایِ تیره و تار
واسه خورشید قد عَلَم کرده!
وقتی بد کاره با لباسِ حیا
تویِ فکرِ تصاحبِ مرده!
وقتی دنیا تمومِ باوَرِشو
پایِ حرفای پوچ میذاره!
یه کشاورز زیرِ لونه کلاغ
بذرِ گندم,طلاشو می کاره!
***
از تماشا یه لحظه میترسم
نه… به چشمام اعتمادی نیست
هر چی با چشمِای خودم دیدم
بدتر از فاجعه ست, عادی نیست.
***
وقتی با لطفِ کفشِ پاشنه بلند
همه دافای شاخِ امروزن!
وقتی هر کی تا, ریش در آوُرد
روو تنش رَختِ مرد, میدوزن!
وقتی گُل روبرووت میخنده
توی سایَش یه خارو میبینی!
قهوه فالِت رو تلخ میگیره می گیره
قبلِ هر ماجرای شیرینی!
***
از تماشا یه لحظه میترسم!
نه… به چشمام اعتمادی نیست
هر چی با چشمای خودم دیدم
بدتر از فاجعه ست ,عادی نیست!!!!
***
وقتی که گُرگو میش هم دستن
اون حوالی هوا چه پس میشه!
وقتی شیر از شکار توبه کنه
آخرش طعمه ی مگس میشه!
وقتی چشمای ابر میبارن
ولی خورشید داره میخنده!
پس دو رنگی کمه,که هفتا رنگ
رو تَنِ آسمون کمربنده!
***
از تماشا یه لحظه میترسم!
نه… به چشمام اعتمادی نیست
هر چی با چشمای خودم دیدم
بدتر از فاجعه ست,عادی نیست!!!!!!!