گُم گشته ی کنعـــان
تقدیم به امام عصر ( عج )
——————————————–
تو قلبِ شهر انگار اصلا هیچ هراسی نیست
اینجا همه همدیگرو تو چاه میندازن
واسه گذشتن از هم این مردم ، چقد راحت
از شونه های هم یه نرده بونُ می سازن
کم سو شده چشمِ دلِ این شهر انگاری
تو این همه تردید ، زُلیخایی شدن کَم نیست
ما وسطِ یه معدنِ پُر درد وایسادیم
شاید هنوز دردایِ ما اندازه ی هَم نیست
خسته م از این تبعیدِ طولانیِ دیدارت
اینکه تمامِ من همیشه گیج و مغلوبه
این شهر کنعانی شده ، بویِ تو رو میده
مثِ همون پیراهنی که دستِ یعقوبه
یوسُف چرا تعبیرِ خوابِ مردم این شهر
تو هفتمین روزایِ هفته خشکسالی شه
چند جمعه باید بگذره با این امید شاید
یه روز بیای ، حنجره ها از بغض خالی شه
چن جمعه باید رد بشه با طعم دلشوره
کِی موعدش میشه ، غمارو دور بندازی ؟
پشتِ کدوم دروازه ی این شهرِ مخروبه
مدینه ی فاضله تو با عشق می سازی ؟
گُم گَشته ی کنعان رها کُن چهره پوشی رو
یعقوب ها چشم انتظار رو کوه وایسادن
شاید همونایی که واست چاه می کَندن
با بودنت تقاصِ کاراشونو پَس دادن
ریشه ی شهر چن ساله که از پایه ویرونه
قَحطیِ ایمان تو یِ قلبا خُشکِمون کَرده
شاید فقط با بودن یه مـَـرد ، یه نـــاجـــی
کنعان به اون روزایِ خوبش باز برگرده