مسعود سعد سلمان
” ای ترک ماه روی ندانم کجا شدی “
مگه میشه بخونیش و نباری
پیش چشمات تو تصورش کنی
زندون دهک رو یادت نیاری
به یادت نیادش اون شبای تار
خورشید شاعری که یه روزنه
آدمی که خم شده زیر یه سقف مشکی و
امیدش به زنده موندن کمتر از یه سوزنه
دیگه باورش شده طالع پر ادبارش و
می دونه پر از عذابه قسمتش
حبسیه می سازه و می خونه و
گله داره از خدا و حکمتش
دیگه باورش شده یه طوطیه
سخناش همه درستن ولی جاش تو قفسه
مادر جهنمه زندون اون توی مرنج
خونه ی پنهونه مرگه و هواش بی نفسه
شاعرِ ما بی نصیبه از خوشی
روش سفیید شده تو زندونو داره جون می کنه
خلعت و طوق طلا و مُشکا رو
فاخته ست اونی که غنیمت می بره
ولی باز دووم میاره خورشید قصه ی ما
واسمون غزل می گه با دل شاد
گرچه رفته یادش اینجا تو دلاست
ایزد به سلامتش بیاراد !!
پ . ن : این ترانه رو به یاد مسعود سعد سلمان ، از شاعران بزرگ نیمه دوم قرن ۵ و اوایل قرن ۶ سرودم . شاعری که اکثر سال های عمرش رو در زندان گذروند و از بد اقبال ترین شعرا بود . با این وجود قدرت شاعریش غیرقابل انکار بوده و هست . خیلی از مضامینی که توی ترانه آوردم برگرفته از اشعار خود شاعره و امیدوارم تونسته باشم قدری از احساسم رو به روح چنین شاعری هدیه کنم .
با مهر