انگشت نمای شهر
یه برقی توی چشماته که دائم
با لبخندت شبیه ماه میشی
کشیدی صحنه ی تنهایی هامو
داری واسه خودت طراح میشی
دارم قربانی این قصه میشم
همین قصه که داره سخت میشه
بدون تو دچار اضطرابم
تو که باشی خیالم تخت میشه
دارم انگشت نمای شهر میشم
کجای قصه میفهمی شکستم
چقدر این روزها حالم خرابه
ندیدی که به بی رحمی شکستم
دلم می گیره از روزای بی تو
همین روزا که دوران خوشی نیس
یه کاری کردی با قلب شکستم
که چیزی کمتر از آدم کشی نیس
تصور کن که جای من تو بودی
یکی پشتت رو خالی کرده باشه
دقیقا حال من شکل همینه
وجود من داره از هم می پاشه
منو راحت سپردی دست غصه
دارم با گریه هام همدرد میشم
شکستم تا بفهمی طبق میلت
دارم انگاری کم کم مرد میشم
دلم میگیره از روزای بی تو
همین روزا که دوران خوشی نیس
یه کاری کردی با قلب شکستم
که چیزی کمتر از آدم کشی نیس
-
سلام داداش خوبم... فرمودید این ترانه نقد نشده و ازمن خواستی نقدش کنم...چشم... قبل از هرچیز ترانه ت از احساس فوق العاده ای برخورداره مثل همه کارهات...و چون یکی از ترانه های قدیمیت هستش کمی ایراد توش داری که بعدها خودت پی بردی و کمتر ازشون استفاده کردی..من بهت میگم کجای این ترانه زیبا اگر به گونه دیگری بود زیباییش دوچندان بود.... یه برقی توی چشماته که دائم با لبخندت شبیه ماه میشی>>>>>> در نگاه اول و از نظر ظاهر کلمات خیلی قشنگه...اما ارتباط عمیقی بین برق چشم و لبخند و ماه وجود نداره...کلمه دائم هم حشوه ...و نیازی به اومدنش نبوده ... دارم قربانی این قصه میشم همین قصه که داره سخت میشه >>>> سخت شدن قصه زیاد دلچسب نیست... بدون تو دچار اضطرابم تو که باشی خیالم تخت میشه>>>>>> به ساده ترین شکل ممکن ازین کلمات استفاده کردی درصورتی که میتونستی استفاده بهتری ازش بکنی...با ضربه قویتر دارم انگشت نمای شهر میشم کجای قصه میفهمی شکستم>>>>>آفرین...عالی بود چقدر این روزها حالم خرابه>>>>> " این روزها حالم" اومدن "ها و حا" کنارهم از روونی خوانش کم کرده... ندیدی که به بی رحمی شکستم>>>> به بی رحمی شکستم؟؟؟؟تصویرت فدای قافیه شده محمد جان... دلم می گیره از روزای بی تو همین روزا که دوران خوشی نیس یه کاری کردی با قلب شکستم که چیزی کمتر از آدم کشی نیس>>>>>آفرین...اوج کارت اینجاست...حیف که کمه...ازین تصاویر زیبا و تاثیر گذار زیاد استفاده کن تصور کن که جای من تو بودی( عدم تطابق زمان افعال) بودی و مصرع بعدی کرده باشه...جای بودی میتونستی بگی باشی...ازون گذشته فعل بودی و باشی و غیره ضمیر تو رو درخودش داره و تو با تکرار تو قبل از فعل فقط به یک حشو زاید دامن زدی یکی پشتت رو خالی کرده باشه دقیقا حال من شکل همینه وجود من داره از هم می پاشه منو راحت سپردی دست غصه دارم با گریه هام همدرد میشم شکستم تا بفهمی طبق میلت دارم انگاری کم کم مرد میشم( اینجا هم انگاری حشوه ...تو چقد حشو داری محمد؟؟؟؟ شکستم تا بفهمی طبق میلت دارم مرد میشم ...کامله ...اوردن انگاری کم کم یعنی خودت هنوز شک داری که تبدیل به یه مردی میشی بعد چطور میخوای طرفت بفهمه...شکستم تا بفهمی یعنی اینکه یقین پیداکنی دارم مرد میشم آوردن انگاری دیگه ازون حشو ها بودا داداشم...) ببخش عزیز...که بیرحمانه نقد کردم...چون ازتو خیلی بیشترازینا انتظار دارم...خودتم میدونی که همه جا جار زدم یکی از اینده داران ترانه سرای کشوری...پس حق نداری ضایعم کنی.... هزار گل تقدیمت @};- @};- @};- @};- @};- @};-