.:: چشمای مشکی ::.

چـشـمـاتو می بندی، ایـن خــونــه تــاریـکـه
هـر روز مـیـمـیـرم تـو، مـــرگــی کـه نـزدیکـه

تـو خـونـه مـی مـونـم، شـایـد کـه بـرگــردی!
فـهـمـیـدی چند بـاره، چـشـمـامـو تـرکـردی؟

چـنـد بــار بهت گـفــتم: "یـه آدم دیـگـه م"
عـُـمــریـه دارم از، چـشـــمـای تــو مـیـگـم

رفـتـی و بـعـد از تــو، دنـیـای مـن هــیــچــه
عـطـر تـنت هرشـب، تـو خـونـه مـی پـیـچـه

رنـگِ شـبـه بـی تــو، بـخـتِ مـنِ بــدبــخــت
این آخـریـن شـعـره، بـاشـه، خـیالت تـخـت

چـشمـاتـو گــُم کـردم، تـو بـطـن ایـن قـصّــه
هـر روز یـکـی از مـن، حـالـت رو می پُـرسـه

چــشــمــای مـعـصــومــت، آرامــشِ کـیــه؟
چـشمـایی کـه رنگش، مـشکیِ مـشـکیـه!

.:: محمد فرح بخش ::.

از این نویسنده بیشتر بخوانید: