زن ناجور
لحظه ی رفتن دوباره ،، بند کفشو سفت می کنی
از خونه که بیرون می ری ،، درارو خوب چفت می کنی
نمی گی با خودت که من ،، اسیره دستِ تو نیستم
به احترام حرف تو ،، توو خونه ی تو می ایستم
منو زندونی کردی تا ،، از جلو چشات دور نشم
از خونه بیرون نرمو ،، یه وقت زن ناجور نشم
چقدر دیر فهمیدم که تو ،، لایقِ بندگی نیستی
من اشتباه نمی کنم ،، تو مردِ زندگی نیستی
شب و روز واسم نذاشتی ،، همیشه چشات بدبینه
بسه دیگه دروغ نگو ،، که زندگیمون شیرینه
یه روز من ازینجا می رم ،، نمی خواد بیای دنبالم
جدا می شیم و می فهمی ،، که بی تو خیلی خوشحالم