تو نیستی…
تو که دوری از این خونه
مدام در حالِ کابوسم
دارم با هق هق و گریه
همه عکساتو میبوسم
تو که دوری از این خونه
شبا تا صبح بیدارم
بدونِ حرمِ آغوشت
تو این برزخ گرفتارم
" تو نیستی و عطراتو بو میکنم
که شاید کمی قلبم آروم بشه
برای کنار اومدن با خودم
میخوام بی خیالت بشم , کاش بــــِـــــشه…
تو این روزهای بدونِ خوشی
دارم طرحی از دلخوشی میکشم
دوباره من و درد و تنهایی یام
فقط با خیالِ تو من دلخوشم… "
سکوتِ سردِ این خونه
داره جونم رو میگیره
دلم با هر تَپش داره
از این دوریت میمیره
تو نیستی و شبای من
پر از کابوس و تشویشه
باید کاری کنی حالا
که فردا هم دیگه دیره
" تو نیستی و عطراتو بو میکنم
که شاید کمی قلبم آروم بشه
برای کنار اومدن با خودم
میخوام بی خیالت بشم , کاش بـــــــِـــــشه…
تو این روزهای بدونِ خوشی
دارم طرحی از دلخوشی میکشم
دوباره من و درد و تنهایی یام
فقط با خیالِ تو من دلخوشم… "
بازم آب و جارو زدم کوچه رو
که امیدی باشه به برگشتنت
همه خنده هامو نگه داشتم
برایِ یه لحظه , فقط دیدنت…