تقدیر

مغرور و بی بهونه رفتی تو از کنارم
میخواستمت ولی تو…، لعنت به انتظارم!

از روی سادگی بود دوس داشتنت ولی من
عاشق بودم به راستی عاشق با تو بودن

من میدونم یه روزی میای پیشم پشیمون
اما دیگه چه فایده واسه دلی که شد خون؟

ای کاش به وقت رفتن اشکامو تو میدیدی
شاید پیشم میموندی هرچند که بارها دیدی!

ای وای از این که تقدیر چی واسه ما رقم زد
عشق من و تو رو اون با یک نگاه به هم زد

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/6809کپی شد!
562
۵

درباره‌ی رضا کزازی

به نام آن که مارا آفرید برای با هم بودن پنجره ی چشمانت را بگشای و با نگاه مهربانت آرامشی به من ده همچون آرامش خواب تا که من به شکرانه آن دست بر خاک نهم و سر به اسمان کشم آنچنان که گویی سالهاست ریشه در خاک دارم. Reza.djks@yahoo.com