خیس ، بدون بارون
خیس ، بدون بارون
یه شب ِ سیاه ِ طوفان زده دختری شکست . . . . قلم ِ مشکی ِ قرمزش روو دفتری شکست
آخه با پنجره های یخ زده غریبه بود . . . پر بود از آبی ِ دریا زیر ِ گنبد ِ کبود
رعد و برق و صاعقه تگرگ و ابرای سیاه . . . خنجر از پشت می زدن به سمت ِ ماه ِ بی گناه
دخترک تحمل اسارت ِ ماه و نداشت . . . آخه هرشب روی ِ گونه های اون بوسه می ذاشت
توی دفترش ترانه هارو مهتابی می کرد . . . آسمون ِ دریا رو معبد مرغابی می کرد
تموم ِ عاشقی ها شبیه ِ اون بودن و اون . . . پشت ِ استعاره ای نشسته بود میون ِ خون
پر بود از دغدغه ی پریدن ِ قاصدکا . . . خالی از حبس ِ " چرا " به شیوه ی آدمکا
دردو خیلی خوب می فهمید وقتی نبش ِ دل می شد . . . سینه سوخته بود اگه طالب آب و گل می شد
ولی اون شب واسه دخترک رمق نمونده بود . . . دفترش سوخته بود حتی یه ورق نمونده بود
تن ِ تبدار ِ ترانه هاشو پاشویه می کرد . . . زخمه می زد به سه تار زخمی و مویه می کرد
آخرش زنده به گور شد میون بغضی که خورد . . . میدونم بدون بارون خیس میشه باغی که مرد*
*با بغضهایم دفن می شوم
سالها بعد زمین بی هیچ بارانی خیس می شود.
ف.م ( رها )