تنهای مغرور
تمومِ مردمایِ شهر ؛ میدونن من یه مغرورم
صبورم ؛ ساکتم ؛ تلخم؛ مثِ یک کوه میمونم
همه میگن کیه این مرد؟ کسی هم دل بهش داده؟
تا حالا روی شونه هاش ؛ خمی از عشق افتاده ؟
میترسن رد شن از پیشم ؛ میگن تنهایی واگیره
مبادا سایه ی غم هاش ؛ به لبخندی بشه خیره
گمون کردن که جای من ؛ تو یک خونه ی متروکه
یکی پرسید چرا این مرد نگاهش سرد و مشکوکه؟
چرا شب ها صدای پاش ؛ تو گوشِ کوچه میمونه
چیه جریانِ این حالش؟ چرا انقد پریشونه ؟
میبینن سرخه این چشما؛ میگن هرشب پیِ جامِ
چقد بیهوده میبافن ؛ چقد افکارشون خامِ
همه میگن به جای دل؛ یه سنگ تو سینه ی اون هست
نمیدونن تویی اونکه ؛ دلم رو روی دنیا بست
یه روزی این غرورم رو ؛ پای چشمای تو دادم
تقاص اون نگاهم بود؛ که به این روز افتادم
نمیدونن که من جونم؛ جای اون شونه ها خم شد
تو رفتی؛ قاب چشمونم؛ سراسر رنگ ماتم شد
عبورت از منو قلبم ؛ ازم شبگرد تنها ساخت
با سردی نگاه تو ؛ حتی اشک هم خودش رو باخت
بذار دور باشن از پیشم ؛ به این تنهایی خو کردم
من اینجا سال ها هرشب ؛ تموم شهرو میگردم
مریم جعفرزاده