ته قصه

تو دلتنگیام جا پای تورو میکشم … تو داری خودت رو کنار می کشی
هنوز با حس خیالت من زنده ام … تو داری همین حسو هم می کشی
کدوم عشق از تو گرفت دست من … که تو رفتی و گم شدی تو غبار
کجا موندی ،با کی به شب رسیدی … به کی دل سپردی تو این گیر و دار
تو کابوس تکرارشده ی هر شبم … تو با اون غریبه قدم می زنی
دیگه من غریبه ام برای چشمات … داری اسمم و روت ،قلم می زنی
.
.
بروکه داری گم میشی تو آرزوم … آهاااای غریبه ببین کجارسیده کارمون
فکر نمیکردم خاطره هام بشه آرزوم … نگاه،ته قصه باید بسته باشه بارمون

از این نویسنده بیشتر بخوانید: