فاجعه خاموش
فاجعه خاموش….
یک زن یک قصه ی خاموش
یک فاجعه در عمق یک آغوش
مادر برای نون توو سفره
با هر کس و ناکس هی زد جوش
اینجا خلاف جادر و رفتی
این قصه ی تلخ و پایان نیست
هر کس به فکر حال دنیاش
روزای رفته- رفت ، جبران نیست
توو سوز و سرما چادر مشکی
چشمای هیزو حلقه ی آتیش
پس کوچه تاریک ترسید از فریاد
یک گرگ -پنجه خون و میش
اون بوالحوس افوینگر شهر بود
یک زن از ترس – رعشه و بن بست
توو اوج مستی – اون بی خبر کشت
راه عبور روبه فرداش و بست