از این اوستای سیاه

از این اوستای سیاه

زرتشت هم بیرون زده

از کوه پایین اومده

تو دره ی طاعون زده


سیزیف از من ساخته

سنگی که روی شونمه

من بید هر بادم ، ببین

دیوونگی تو خونمه


از عاشقی چیزی بگو

چیزی که احساسش کنم

چیزی که هر شب خواستم

از خاطرم پاکش کنم


دنیا همین تنهاییه

بین تموم آدما

چیزی نمی تونه بگه

شعری که رفته تو کما

 

مهران حسینی

از این نویسنده بیشتر بخوانید: