«بازی تلخ سرنوشت»

اسمِتو با صد امید و آرزو

روی دیوار دلم حک کردم

تا شاید امید موندنم بِشه

یا یه مرهم باشه روی دردم

روی دیوار دو تا کفتر قشنگ

لونه کردن دوتایی به عشقِ هم

هر دوشون عاشق و بی خونه بودن

خونه کردن دوتایی به عشق هم

بعدِ عمری غربت و دربه دری

زندگیشون سر و سامون می گرفت

زیر واژه ی مقدسِ قسم

عشق پاکی تازه داشت جون می گرفت

یکیشون یه روز پرید و بی خبر

رفت و همزبونشو تنها گذاشت

همزبونش چشم به راهش هِی نشست

واسه خوندن دیگه هیچ شوقی نداشت

کفترِ عشقِ تو بود که پر کشید

رفت و رفت تا اینکه هیچ وقت برنگشت

طفلکی کفتر عشق من همش

شب و روزش توی دلتنگی گذشت

نمی دونم که چی شد لرزید و ریخت

همه ی آرزوهام روی سَرَم

همه ی حروف عشق خراب شدن

همه ی قشنگیا ریخت روی هم

یه روزی خبر آوردن کلاغا

کلاغای زشت و شوم و بد سرشت

گفتن اونی که دوستش داشتی یه روز

رفته تو بازی تلخ سرنوشت

حالا من موندم و دست و پا زدن

زیر آوارِ یه دیوارِ بلند

زیر آوارِ بلندِ اسمِ تو

کاش منم رها شَم از این همه بند……….

https://www.academytaraneh.com/64305کپی شد!
889
۸