فاتح…
وا کردی پیش چشم من تا روسریتُ / دریای آتیشُ برام تعبیر کردی
هر شکل ابهام از تمومِ پیشِ رومُ / تو با تمومت پیش من تفسیر کردی
وقتیکه وا شد پای من توی وجودت / چشماتُ بستی که همش غرقِ تو باشم
من از شمال و از جنوبت رخنه کردم / میخوام میون غرب و توو شرق تو جا شم
این سرزمینُ هر وجب تا کشف کردم / یک سرزمین تازه پیدا میشه بازم
ثابت نمیمونی همش تکثیر میشی / میپیچی لای هر خیالی که میسازم
روی زمینت جای انگشتم همیشه / گم میشه از بس توی پیچ و تاب میره
با تو خطر کردم میون خط لبهات / حسِّ بیابونم کنار آب میره
آرامش و آشوبُ میشه با تو فهمید / وقتی که پلکات با نِگام درگیر میشه
هر چند پیشِت حسِّ استعمار دارم / تو فاتح این سرزمین بودی همیشه.