خدایا خسته ام خسته
میون این همه دیوار
گرفتار و پریشونم
رهایی عشق من بود و
اسیر شهر زندونم
میون این همه آدم
شده تنها کس من غم
می ذارن روی زخم اینجا
یه داغ تازه جا مرهم
پر از دود و دم و افیون
پر از چشم و لب و افسون
به جای گریه عاشقها
می باره از چشاشون خون
از این ذهن و دل درگیر
از این تنهایی دلگیر
از این عشق و از این نفرت
که دردی داره عالم گیر
از این دیوار پیوسته
از این دروازه ی بسته
از این برج و از این بارو
خدایا خسته ام خسته
خدایا خسته ام خسته
خدایا خسته ام خسته