فرصت

راهی به شب نمونده فرصت برای ما نیست
این آخرین نگاهه که بعدِ اون صدا نیست

این سرنوشت ما بود باید که بگذریم ما
از من و تو تو و من ، بدون حرف و اما

این روزگار بی جون از ما گرفته جونو
دریده سینه ها رو شکسته استخونو

برای رفتن ما راهی نذاشته در پیش
جز راه تلخ تقدیر ، تقدیر بی کم و بیش

دلم میخواد بباره ابر سیاه چشمام
تا لحظه های آخر تا آخرین نفس هام

شاید بگیره آروم دلِ شکسته من
ولی بعیده جونی بمونه واسه من!

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/6403کپی شد!
597
۴

درباره‌ی رضا کزازی

به نام آن که مارا آفرید برای با هم بودن پنجره ی چشمانت را بگشای و با نگاه مهربانت آرامشی به من ده همچون آرامش خواب تا که من به شکرانه آن دست بر خاک نهم و سر به اسمان کشم آنچنان که گویی سالهاست ریشه در خاک دارم. Reza.djks@yahoo.com