پنجره ی شهر..
وقتـی که دلـم بهـونتو می گیره ، میخام که یه گوشه بـا تو خلـوت بکنـم
اونـقدر به احساس تــو درگیر بشـم ، تا چشمتـو بـه تـرانه دعـوت بکنـم
مــن بازترین پنجـره ی این شهــرم ، عطـرت هـمه ی اتاقـمو پــر کرده
هر روز یه دیوونه ی عـاشـق اینجـا ، دنبال تـو و صـدای تــو می گرده
بی تاب ترین قاصدکای ایـن شهـر ، هــر روز بـه عشـق دیدنـت پا میشن
وقتـی که دل خاک به پـات میلـرزه ، گل هـای قـشـنگ اطـلسـی وا میشن
این بغض شبونه بی تو مفـهـوم نداشت ، ممنونم اگه بـه حال من خندیدی
عاشق ترازونم که ازت دس(ت) بکشم ، یکروز خودت به بودنم تن میدی
ایـنجـا کـه منـم یـه دنیـای تاریـکه ، هـر جا که تو هستی آسمونـت آبـی
شـب بـا همـه ی هجـوم تنهایـی هـاش ، مال منـو شـب هـای تـوأم مهـتابـی