نخند بانو!
نخند بانو،به حالِ عاشقِ شبگرد
کجایِ قصه یِ این درد،بامزست
بگو ما هم بخندیم و بدونیم که
کجایِ گریه یِ این مرد،بامزست
منو نادیده می گیری،حواست نیست
یکی با هر نگات میتونه آدم شه
تو حوا باشی یا نه بودنت پیشش
میتونه علّت بُطلانِ ماتم شه
ولی تقویمِ چشمات،آخرِ دِی بود
میشه از پشتِ عینک رقصِ برفو دید
زمستون با تو هرشب تویِ این خونست
تویِ تیرم باید با صد پتو خوابید!
سوالی با جوابش تویِ ذهنِ من
میپرسه علّتش احساسِ عادت بود؟
جوابش ریشه هامو میسوزونه،چون
تَهِ قلبم بهم میگه:خیــــانت بود!
میگن تو دشمنم باشی زمین خوردم
واسه اینه که یک عمره زمین گیرم
من امشب تویِ این مردابِ بی واژه
به دنبالِ ترانه،ســـــخت،درگیرم!
میخواستم زهرِ نفرت باشه توو قلبم
ولی گِریَت منو دیوونه تر میکرد!
غلط کردم!بخنــد،بانویِ عصیانگر
غمت این خونه رو ویرونه تر میکرد!
*وقتی ماه بانو کمی ملایم تر از دوست خوبم رسول آدینه رو خوندم تناقض جالبی بین حس اون ترانه و حال این روزای خودم پیدا کردم و ایده ی نوشتن این چند خط به ذهنم اومد.