اعلامیه
اعلامیه
دیگه حسی به این خونه ندارم ، مثِ قلبی که از تپش می مونه
تا وقتی کنجِ عکست مشکی باشه ، نداره لب با لبخندی میونه
چقد دلهره دارم با خیالت ، مثِ اشکی که رو صورت نشسته
مثِ بغضی که از عمقِ وجودِ ، یه عاشق بی صدا در خود شکسته
توی عکسا داری می خندی آخه ، هوای خونه سنگینِ تو نیستی
می دونستی که قلبم خالیه چون ، تو اولین و آخرینِ لیستی
بگو اعلامیه چی داره میگه
ینی دستات همیشه سرده دیگه ؟
ینی چشمام دیگه همیشه خیسه ؟
بگو دستم تَوهم می نویسه
شبا آروم می خوابم روی این تخت ، آخه خوابای تو دنباله داره
ولی این تختُ من بی تو نمی خوام ، تمومِ تختُ کردم پاره پاره
هنوز گوشیم به یادت روشنه تا ، یه میس کال حتی از خطت بگیرم
به زنگِ این تلفن وصلِ قلبم ، صداش کافیه تا هر روز بمیرم
هنوزم دست نخورده چیزی اینجا ، صدای تو روی پیغامگیره
صداتُ می شنوم می خوام بمیرم ، ولی حسی میگه که خیلی دیره
بگو اعلامیه چی داره میگه
ینی دستات همیشه سرده دیگه ؟
ینی چشمام دیگه همیشه خیسه ؟
بگو دستم تَوهم می نویسه
مرداد ۹۱