:::مسافر:::

از مشرق شهر چشات تا مغرب چشای من
راهی بجز گریه نبود گریه واسه عاشق شدن
بال و پرم جلدت شده عین تموم کفترات
کاشکی که مهمونم کنی مهمون اون صحن طلات
کاشکی که روز هشتمی تقویم ما پیدا کنه
تو هشتمین روز خدا قفل دلارو وا کنه
شرمنده که دیر اومدم ای آفتاب هشتمین
تو شهرتم آقا ولی دستای دورمو ببین
کاشکی یه راهی چاره ای پیدا بشه هجرت کنی!
آقا نگاه پاکتو با مردمم قسمت کنی
سالی یه بارم پا بده دلخوش میشم با سر میام
ضامن بشی بازم میام با این چشای تر میام

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/5042کپی شد!
1055
۲۳